انزوا و تنهایی در سیاست و جامعه

آنچه را که ما در پهنه ی سیاسی «انزوا» می خوانیم در قلمرو اجتماعی  «تنهایی» نامیده می شود. یکی از دل مشغولی های حکومتهای مستبد اشاعه ی این انزواست . انزوا را باید آغاز ارعاب دانست . بی گمان انزوا مساعدترین زمینه ی ارعاب و در ضمن همیشه نتیجه ی آن است . از آنجا که قدرت همیشه از انسان هایی برمی خیزد که با هم عمل می کنند پس براساس این تعریف انسان های منزوی بی قدرت اند .
انزوا نوعی بن بست است . زمانی که عرصه ی سیاسی زندگی انسان ها نابود می شود انسان ها به این بن بست کشیده می شوند . زیرا دیگر جایی ندارند که در آنجا برای تعقیب مصالح مشترک شان به اتفاق عمل کنند .
اینگونه است که در حکومت های مستبد تماس های سیاسی انسانها قطع میشود و استعداد آنها برای عمل کردن و اعمال قدرت عقیم می گردد.

(هانا آرنت)

 

Dance Me to the End of Love

روی کاناپه دراز کشیده بود. دهانش گس طعم شراب بود. بدنش سنگین و لَخت شده بود. با دست چپش لیوانی را که ته مانده بطری شراب در آن بود گرفته بود و با سر انگشتان دست راست در هوا نامی را می نوشت. پیش از طلوع بود و نور کبودی از گرگ و میش هوا افتاده بود در اتاق. لئونارد کوهن با صدایی که بلند نبود می خواند: « Dance Me to the End of Love». همانطور که هنوز انگشتان دست راستش با ریتم موسیقی، بالای سرش، در هوا و بر روی هیچ کجا همان نام را می نوشت، خودش هم با زبانی که کمی سنگین بود با لئونارد کوهن همراهی می کرد.
موسیقی تمام شد. بلند شد روی کاناپه نشست. موبایل را که روی میز مقابلش بود برداشت.  به صفحه موبایل نگاه کرد تا خیالش راحت شود هنوز قطع نشده است. موبایل را بدون اینکه به گوشش نزدیک کند، دوباره روی میز گذاشت و گفت: «خب یک موسیقی هم گوش کردیم.حالا برگردیم سر بحث مان. داشتم می گفتم در آن لحظه ای که عشق در وجودم می جوشید و در انتظار شنیدن جمله ای برای پاسخ به احساسم از سمت تو بودم و تو در عین حال که این موضوع را می فهمیدی، کاملا خواسته و در کمال آگاهی، جمله ای خشک و خالی از احساس را مثل یک پتک در میان حس و حال من می کوبیدی، خیلی درد می کشیدم. یعنی دقیقش را بخواهی، دلم جمع می شد در خودش، کز می کرد کنج سینه ام و درد می گرفت. نمی دانم می خواستی چه چیزی را ثابت کنی؟ اصلا قرار بود به من چیزی ثابت شود یا به خودت؟ می خواستی به من یادآوری کنی طبیعتِ من از ابتدا تا کنون بی کسی بوده است. می خواستی این طبیعت و این سرنوشت محتوم را مدام در چشم و چالِ وجودم فرو کنی؟ می خواستی به خودت نهیب بزنی که خودت را سانسور کنی ؟ می خواستی چه بگویی و نمی توانستی که اینطور درد به سوی من پرتاب می کردی؟
 راستش خیلی سعی کردم خودم را بگذارم جایت تا بفهمم درست در آن لحظه چه اتفاقی می افتاد که مثل کسی که پایش را آنطرف خط قرمزی گذاشته و الان پایش می رود روی مین کاشته شده در خاک آن سوی خط، سریع خودت را، ادبیاتت را و احساس مرا به عقب پرت می کردی. اوایل نادیده می گرفتم ولی کم کم این رفتار تو برایم رنج به همراه داشت. رنجی که تو سعی می کردی بزرگش کنی. می دانی همین که نبودی تا در زمستان اینجا سراسر خوف درون زوزه های باد را با حرف زدن با تو از یاد ببرم، همین که نبودی تا دلم را خوش کنم زنگ این خانه را به می زنی، همین که نبودی تا منظره  غروب های دلگیر آن سوی پنجره را با نگاه در چشمانت جبران کنم کافی بود تا طبیعت ام هر روز و هر لحظه در خاطرم زنده شود. اصلا همین که خودم، خودم را در آغوش می گرفتم، همین که به وقت بیماری خودم، خودم را تیمار می کردم، همین که یاد گرفتم در تنهایی شراب بنوشم، همین که برای خودم ترانه می خواندم، همه این همین ها کافی بود تا بفهمم سهمم از عشق تو تنهایی است.
در واقع تو جنگی بودی که با سرنوشتم آغاز کردم. هر روز علاقمند تر می شدم تا سرنوشت را شکست دهم و هر بار احساسم را نادیده می گرفتی، ترکشی از سوی سرنوشت به من اصابت می کرد. درست به عصب هایم، فلج می شدم. این بود که فهمیدم خودم باید این جنگ را تمام کنم. کشتمت، در دلم، در روحم، در سرنوشتم، در میان میدان جنگ و در حالی که بدنم از ترکش های دشمن لمس شده بود خودم را به تو رساندم تا در چشمانت نگاه کنم و آخرین فشنگ را به سوی سینه ات شکلیک کنم تا تیر خلاصی باشد که راحتم کند. صادقانه بگویم از وقتی تو را کشتم بهترم. تو برایم مرده ای، من جسمی شده ام که روحش در میدان جنگ با سرنوشت جا مانده است. تنها چیزی که مرا اذیت می کند این همه نام تو است که همیشه در هوای اینجا معلق است و با هر دم به وجودم می رود، در خونم جاری می شود و سلول هایم را پر می کند. ای کاش قدرت داشتم نامت را هم با خودت به گلوله ببندم».
سکوت کرد. موبایل را از روی میز برداشت. به صفحه موبایل خیره شد. نفس هایش تند شده بود. با صدایی خش دار که می لرزید گفت: «نامه صوتی شماره 89 – ششم شهریور». دکمه ریکوردر موبایل را فشار داد و ریکوردر قطع شد.